فرشته های آسمانی

شنا یا عذاب

مائده عزیزم امروز جلسه پنجم آموزش شنا هست که از طرف مدرسه میروی خداکنه زودتر تمام بشه تا هم تو راحت شوی هم من آخه خیلی برات سخته باید تو مدرسه بمونی ناهار را باید سرد بخوری و یه عالمه وسایل باخودت ببری وقتی هم که عصر تعطیل شدی باید بروی کلاس زبان و دیگه خیلی خسته میشی در ثانی خیلی هم از شنا زده شدی چون مربی شنات بد اخلاق هست تو همش میگی نمیخوام برم  خوب من چکار میتونم بکنم که آموزش و پرورش اجباری کرده انهم وسط زمستون نمیدونم خودشون بچه ندارند که فکر بچه های مردم نمیکنند آنهم درست وسط زمستون بالاخره امیدوارم زودتر تمام بشه دوستت دارم  دختر خوشکلم              اما مارال ع...
20 آذر 1390

خاطره این روزها

خوشکلهای من مدتی مامان براتون خاطره ننوشت چون کارهام زیاد بود و همین که فرشته های کوچولوی  من دوتاشون مریض بودند خدرا شکر که بالاخره خوب شدید خوب از کدوم خاطر تو ن بگم   بز ار  ببینم خوب  اول ا ز مارال  دیشب امدم خونه در یخچال رو که باز کردم دیدم یک ظرف تو یخچال هست که نفهمیدم چی هست گفتم شاید مامان جون گذاشتند چند ساعت بعد تو امدی و گفتی مامان برات سوپ درست کردم و رفتی ظرف رو اوردی گفتی با زرد چوبه فلفل و اب و نمک یک سوپ درست کردم که وقتی میا یی خونه بخوری ولی مامان خودم یک کمی خوردم حالم بدشد خیلی بدمزه بود اگه خواستی بریز ش تو اشغالها  وای که چقدر خندیدم عزیز دلم باز ممنون که ...
3 آذر 1390

تولد مائده

خوب مائده عزیزم جمعه تولدت هست امیدوارم که بتونم تولد خیلی خوب برات بگیرم که خوشحال بشی چون تو عزیزم عتاشق تولدی  از یک سالگی هم تولدت رو گرفتم تا الان که 9 ساله میشی به بلوغ میرسی امسال قراره  همکلاسی هات رو دعوت کنی و منهم  دوست دارم وقت بیشتری داشتم تا میتونستم تولدی خوب برات بگیرم اگه دانشگاه نمیرفتم یا اگه مرخصی داشتم  بهتره میتونستم وقتم رو تنظیم کنم هرچند که میدونم خدا همیشه بهم کمک میکنه راستی تولدت 8 آذره اما چون مصادف با ماه محرم هست زودتر برات قراره تولد بگیرم این روزها تو و مارال  فقط به فکر تولد هستید و دارید روز شماری میکنید  ایشالا بهتون خوش بگذره ...
3 آذر 1390
1